بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است


بهار برگ خزان دیده ای ز باغ من است

ز درد و داغ، بهاری است عشق شورانگیز


که سنبلش ز پریشانی دماغ من است

اگر به شیشه گردون کنند، می شکند


ز جوش عشق شرابی که در ایاغ من است

دلی که سوخت به داغ خلیل، می داند


که آتش دگران است عشق و باغ من است

اگر چه کنج لب یار را حلاوتهاست


کجا به چاشنی گوشه فراغ من است؟

غبار دیده یعقوب، سد راه شده است


وگرنه یوسف گم گشته در سراغ من است

دگر دل که خراشیده ام نمی دانم؟


که ناخن مه نو در کمین داغ من است

مرا چگونه کند صائب آسمان خس پوش؟


که نور روزن خورشید از چراغ من است